نفس باباش فاطمهنفس باباش فاطمه، تا این لحظه: 17 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

زمزمه اي با خدا

این بار می خواهم از تو بگویم   از تو که در کرانه ی عالم،یگانه ای.  از تو که به من عشق بخشیدی و آموختی دوست داشتن را.        پروردگار من! آنگاه که نام تو را بر زبان می آورم،لحظه های غبار زندگیم آکنده می شود از شمیم خوش بودنت! قلب بی تابم رنگ تو را می گیرد و وجودم سرشار از وجود توست. بی نیاز ترین! آن هنگام که دست خواهشم را ملتمسانه به سویت دراز می کنم،خوب می دانم معبود من سخاوتمند تر از آن است که لطافت دست یاریگرشرا از من دریغ کند. مهربانا! آن زمان که می ستایمت و با تو سخن میگویم،حس غروری متواضعانه مرا به تو پیوند می زند.... پیوندی ناگسستنی تر از پیوند...
20 بهمن 1390

جشنواره آشپزي

 گل مامان ، ديروز جشنواره آشپزي بود و من و شما هم يكي از شركت كننده ها بوديم    و قرار بود هر كسي غذاي محلي شهرشون رو بياره ، من هم رفتيم پيش مسئول جشنواره و گفتم تهران كه غذاي خاصي نداره كه ما درست كنيم بعد گفتن مي توني قورمه سبزي ، قيمه و يا ته چين و..... درست كني كه من از ليست ته چين مرغ و ژله رو انتخاب كردم  و رفتيم براي خريد مواد اوليه و از اون روز شما تمام سعي خودت رو كردي كه به من كمك كني و مدام مي گفتي مامان ما بايد اول بشيم    و با اين صحبت هاي شما انگيزه من بيشتر ميشد خلاص ما هم ته چين مرغ و ژله گل دارمون رو آماده كرديم و رفتيم به طرف برگزاري جشنواره و وقتي اونجا تعداد زياد شركت كنندها رو ديدم اولش ...
15 بهمن 1390

روز هاي برفي

                پروردگارا : آرامش را همچون دانه های برف آرام و بي صدا                 بر سرزمین قلب کسانی که برایم عزیزند ببار                 دارد برف می آید،در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد تا برف از شوق حضورت بهار را لمس کند            اين برف هارو خدا برات فرستاده تا باهاش واسه خودت یه آدم برفی بسازی تا این روزاي تعطيلي تنها نباشی!                      ...
4 بهمن 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به می باشد